ابن بابک
اِبْنِ بابَك، ابوالقاسم عبدالصمد بن منصور بن بابك شاعر عهد ديلميان (د 410 ق/ 1019 م). از نام نيايش بابك چنين برمیآيد كه از خاندانی ايرانی بوده است (قس: لغت نامۀ دهخدا)، اما خُضير او را عربی پاكنژاد از قبيلۀ سليم كه شاخهای از عدنان است پنداشته (كحاله، 382، به نقل از المورد). چون وی بخشی از هر سال را در بغداد میگذرانيد و در آن شهر منزل و مأوايی داشت، برخی به او نسبت بغدادی دادهاند (ذهبی، سير، 17/ 280، عباسی، 1/ 64).
منابع ما، از اين شاعر پرگوی بیآرام سرگردان چندان اطلاعی به دست نمیدهند. از ثعالبی (د 429 ق/ 1038 م) گرفته تا نويسندگان متأخر، همه به تكرار دو سه روايت كوتاه بیحاصل دربارۀ او اكتفا كردهاند، حال آن كه ديوان بسيار مفصل او، آكنده از آگاهيهای تاريخی و اجتماعی و ادبی است كه میتواند پژوهشگران را سخت مفيد افتد. گزارش منابع ما به اين خلاصه میشود كه او به صاحب بن عباد (د 385 ق/ 995 م) پيوست، زمستانها را نزد او، و تابستانها را در موطن خويش (؟) میگذرانيد (ثعالبی، 3/ 374؛ ابن جوزی، 7/ 295)، علاوه بر اين، به بلاد گوناگون نيز سفر میكرد (ابن خلكان، 3/ 196؛ ذهبی، 17/ 280). روزی در مجلس صاحب او را به سرقت اشعار ابن نباته (ه م) متهم كردند. صاحب او را آزمود و چون به زبردستی او ايمان يافت، اتهام زننده را سرزنش كرد (عباسی، 1/ 68-70). وی عاقبت در بغداد وفات يافت (ابن تغری بردی، 4/ 246). از اشعار او پيداست كه زندگيش از برخی حوادث تهی نبوده است. مثلاً میدانيم كه او هنگام كشمكشهای ديلميان با اميران جنوب عراق، چندی در كوفه پنهان شد ( ديوان، برگ 259)، يا چون از ری به بغداد رفت، چندی به زندان شرفالدوله افتاد (ديوان، برگ 137). اما هيچ يك از اين ماجراها در منابع ما منعكس نيست.
شعر او را همه ستودهاند: ثعالبی (3/ 374) گويد شعر او گاه استواری و فصاحت قدما را دارد و گاه ظرافت نوخاستگان را. نيز ملاحظه میكنيم كه نويسندگانی چون جرجانی (نک : فهرست) و راغب (نک : فهرست) بارها به ابيات او استشهاد كردهاند. با اينهمه ديوان او چندان شهرت نيافت و نسخ آن نادر ماند. نخستين مجموعۀ اشعارش را، او خود تدوين كرد. ثعالبی (همانجا) كه در صدد يافتن اشعار ابن بابك بود، آگاه شد كه ابونصر سهل بن مرزبان از بغداد، مجموعۀ اشعار شاعر را از خود او خواسته است و ابن بابك نيز آثار خود را در مجلدی سخت زيبا و به خطی بسيار خوش برای او فرستاده است. نمونههايی كه ثعالبی در يتيمه از اشعار او داده، از همين نسخه استخراج شده است. حدود دو قرن و نيم پس از آن، ابن خلكان (3/ 196) و ذهبی (العبر، 3/ 103) ديوان را در 3 مجلد ديدهاند (همو، سير، 17/ 2:280 مجلد). از آن پس ديگر كسی از ديوان كامل او اطلاعی به دست نداده است تا در زمان حاضر كه بروكلمان (GAL, S, I/ 445) دو نسخه، يكی ناقص و ديگری به ظاهر كامل از آن را معرفی كرده است (قس: سزگين، 2(4)/ 253-254)، اما نسخهای بسيار مفصل (287 برگ) و منقح از ديوان او در كتابخانۀ ملی تهران موجود است (ملی، 7/ 411) كه متأسفانه يكی دو برگ از آغاز و بخشی از انجام آن افتاده است. اين ديوان به شيوهای خاص تنظيم شده است، بدينگونه كه ناسخ (يا خود شاعر؟) قافيۀ اشعار را بر حسب حروف الفبا منظم كرده و هر حرف را «باب» خوانده است (در درون «بابها» ديگر ترتيب الفبايی مرتبۀ دوم و سوم مراعات نشده)، سپس اشعار را بر حسب بحر شعر گردآورده و هر بحر را «فصل» خوانده است. پيداست كه «فصلهای» ديوان، بر حسب ساختههای شاعر و دشواری قوافی، متفاوت است؛ مثلاً باب دوم (حرف ب) شامل یازده فصل (يا بحر) است كه از طويل آغاز شده به متقارب ختم میگردد. حال آنكه باب 4 (حرف ث) بيش از سه فصل (بحرهای وافر، سريع، متقارب) ندارد. كاتب تا دو سوم كتاب، همين شيوه را ادامه داده است، اما از آن پس (از حرف سين به بعد) ناگهان ترتيب فصلبندی را فرو گذاشته، به ذكر قافيۀ اشعار هر دسته بسنده كرده و اين كار را تا پايان قافيۀ لام كه پايان كتاب است، ادامه داده است. در همين جا با كمال تأسف ملاحظه میكنيم كه كاتب نوشته است: «اين مجموعه اشعاری بود كه از آثار استاد عبدالصمد بن بابك يافتم». بدين ترتيب در میيابيم، علاوه بر چند صفحهای كه از آغاز كتاب افتاده (زيرا كتاب از باب 1، فصل 4 آغاز میشود)، كاتب خود ديوان را از روی نسخهای كه بخش پايانی آن نابوده شده بوده، استنساخ كرده است.
يكی از مزايای كم نظير اين ديوان، آن است كه در آغاز هر قصيده، عنوانی نهادهاند كه مضمون و هدف شعر را از آغاز آشكار میكند. حال اگر موضوع مدح باشد ــ كه لااقل نُه دهم ديوان مدح است ــ ، نام و لقب ممدوح، مناسبت مديحه و حتی گاه تاريخ سرودن آن ذكر شده است از آنجا كه اين شاعر پرگوی مداح جو، از ستايش هيچ خرد و كلانی روی برنمیتافت و نيز از آنجا كه او در يكی از درخشانترين و در عين حال پيچيدهترين دورانهای تاريخ ايران میزيست، لاجرم از ديوان او میتوان ــ مانند كتيبهها و سكهها ــ بهرههای تاريخی پرارجی به دست آورد.
ديوان ابن بابك مشتمل است بر صدها قصيدهها در ستايش اميران ديلمی و وزيران و كاتبان و فرماندهان و حكام و اعيان وابسته به دربارهای متعدد آنان در سراسر فارس و عراق. بدين سان پژوهشگر با دو مسألۀ اساسی، يكی سياسی و ديگری زبانشناختی مواجه میگردد كه به آسانی نمیتوان پاسخی برای آنها يافت.
1. ابن بابك خصوصاً در زمانی میزيست كه عضدالدوله درگذشته بود و شاهزادگان ديلمی هر يك گوشهایاز خاك ايران و عراق را گرفته، آرزوی شاهنشاهی در سر میپروراندند. هر چه زمان بيشتر میگذشت، جدايی و دشمنی ميان آنان فزونتر میشد و اندك اندك آتش جنگ از آن ميان زبانه میكشيد. وزيران و اميران و اعيان هر ناحيه نيز البته از شهرياران خويش پيروی میكردند و به ناچار دامنشان به كشمكشهای سياسی آلوده میشد. اما شگفتی كار ابن بابك در آن است كه وی همۀ شاهان و اميران عصر خويش را از بغداد گرفته تا كرمان و گرگان مدح گفته و كمتر در دام جدالهای سياسی گرفتار آمده است. وی حتی از مدح سلطان محمود كه از خاور برآمد و قدرت روز افزون میيافت و كيان پادشاهی ديلمی را تهديد میكرد، چشم نپوشيد، فهرست ممدوحان او سخت مفصل است. از اين ميان، ذكر شاهان و شاهزادگان شايد سودمند باشد: فخرالدوله شاهنشاه، در ری و اصفهان،پس از مرگ صاحب بن عباد ( ديوان، برگ146)؛ شمسالدوله پسر فخرالدوله، حاكم همدان و قرميسين (برگ 7). اين مديحه رادر تاريخ 407 ق/ 1016 م سروده است (برگ 231)؛ بهاءالدوله پسر عضدالدوله، فارس و عراق، 4 قصيده (برگهای 12، 28، 76، 270)، اما دو قصيده (سوم و چهارم) را خود موفق نشد نزد شهريار بخواند؛ شرفالدوله پسر عضدالدوله، فارس و عراق. بنابر عنوان قصيده، هنگامی كه شاعر از ری به بغداد رفت، شرفالدوله او را گرفته به زندان انداخت (برگ 137)؛ شاهنشاهكهفالامة [= ركنالدوله]، ری، 395 ق (برگ 231)؛ ابوكاليجار مرزبان بن ويهان، خوزستان (برگ 78)؛ امير ابوالعباس، خسرو فيروز بن ركنالدوله، پس از مرگ صاحب (برگ 51)؛ فلك المعالی منوچهر بن شمسالمعالی، گرگان (برگ 213)؛ كيا ابومظفر بن كيا ابی العباس، نهاوند (برگ 132). قصيدهای ديگر در باب وداع و گلايه از او (برگ 256)؛ سلطان محمود غزنوی، قصيدۀ اول، بیتاريخ (برگهای 41-42)، قصيدۀ دوم به مناسبت فتح خوارزم در 407 ق/ 1016 م (برگ 88) و تنها اميری كه شاعر جسارت ورزيده و او را هجا گفته است، بدر بن حسنويه (365- 405 ق/ 979-1014 م) است. میدانيم كه بدر به شيوهای زيركانه با اميران آل بويه روابطی نيكو برقرار كرده و در بخش بزرگی از جبال، دولت نيمه مستقلی تشكيل داده بود. با اينهمه بدر در نظر آل بويه پيوسته شخصيتی مزاحم جلوه میكرد، به همين جهت ابن بابك آن قدر گستاخی يافت كه او را مورد انتقاد قرار دهد (برگ 123). در عوض شاعر، فرزند او هلال (400- 405 ق/ 1010-1014 م) را به گونهای ستوده است: در 2 قصيده (برگهای 120، 161) فخرالملك وزير را مدح گفته و به خلعت گرفتن از هلال اشاره میكند. نكتۀ جالب آنكه در عناوين قصايد، نام اين امير كرد همه جا هُلَيل آمده نه هلال.
با توجه به تعداد اندك قصايدی كه وی در مدح شاهان و شاهزادگان گفته، البته نمیتوان او را شاعر دربار خواند. در عوض، اشعاری كه در ستايش وزيران بزرگ و كوچك ديلمی پرداخته، سخت فراوان است و در وهلۀ اول میتوان او را شاعر صاحب بن عباد ناميد، زيرا چنانكه گذشت وی زمستانها را نزد صاحب میگذراند و اشعاری كه در مدح او سروده به 22 قصيده میرسد كه دو تای آنها را در ری و بقيه را در گرگان به او تقديم كرده است. با اينهمه، تعداد قصايدی كه برای ابوسعد محمد ابن اسماعيل بن فضل سروده، بيشتر است و به 27 قصيده بالغ میگردد. از اين قصايد چنين برمیآيد كه رابطۀ شاعر با اين وزير ــ كه در همدان مأمور بود ــ بيشتر دوستانه بوده است، زيرا، يك بار او را در بغداد، يك بار در قزوين پيش از آنكه وزير شود و هشت بار در ری مدح كرده است. يكی از اين مدايح، در جشن مهرگان (394 ق/ 1004 م)، به مناسبت وزارت يافتن او، احتمالاً از سوی مجدالدولۀ ديلمی، سروده شدهاست. 16 قصيدۀ ديگر كه دربارۀ او سروده احتمالاً همه را در همدان تقديم او كرده و آخرين قصيده تاريخ دار (399 ق) در جشن مهرگان پرداخته شده است. اين وزير عاقبت خانهنشين شد و دو قصيده به همين مناسبت در ديوان ابن بابك آمده است. ديگر وزيران نسبتاً معتبری كه وی در داخل خاك ايران مدح گفته عبارتند از: ابوالقاسم علی بن محمد بن فضل، بيشتری در ری و نهاوند، 17 قصيده؛ وزير ابوعلی حمد بن احمد، 11 قصيده همه در گرگان؛ وزير فلك الملك ابوالمعالی در همدان و نهاوند، 8 قصيده كه 2 تای آنها را در 406 ق ساخته؛ ابونصر خُرْشيد بن يزدانفادار بن مافنه، 3 قصيده، بدون ذكر محل و تاريخ؛ استاد جليل ابوعلی حسن بن احمد، در ری، 9 قصيده كه آخرين آنها به تاريخ 396 ق است، يكی را نيز پس از مصادرۀ اموالش در ری و يكی را در 388 ق/ 998 م در جشن مهرگان زمانی كه ابوعلی از ری به جنگ قابوس ابن وشمگير رفته و به فريم رسيده بود، ساخت؛ اسفهسالار ابونصر احمد بن محمد، 10 قصيده در ری، يكی در قرميسين؛ ابوسعد منصور ابن حسن آوی (نک : ه د، آبی) وزير مجدالدوله، 6 قصيده، يكی به تاريخ 399 ق/ 1009 م، يكی ديگر هجايی بسيار تند و ناشايست است؛ابوالقاسم و ابوالعلاء از خاندان آل حسول (ه م)، هر كدام يك قصيده و ابوطاهر از همين خاندان، 3 قصيده؛ دربارۀ ابوبكر بن رافع كه چندی والی نهاوند بود (ابن اثير، 9/ 214)، 14 قصيده در نهاوند و همدان وری سروده است، اما بيشتر اين قصائد در هجای اوست و آگاهيهای تاريخی پر بهايی از آنها به دست میآيد. بر اين فهرست البته میتوان دهها نام ديگر نيز افزود.
چنانكه اشاره شد، ابن بابك تابستانها را در بغداد میگذرانيد، به همين جهت ممدوحان بغدادی او نيز متعددند. از آن جملهاند: ابومحمد الا´وحد وزير سلطان الدوله و عمادالدين ديلمی، يك قصيده؛ اما دربارۀ فرزندش ابوالمكارم كه فرمانده سپاه بود و عزالجيوش لقب داشت، 16 مديحه ساخته است. وصف خانهها و قصرهايی كه اين امير میساخته، از نوع اشعار «داريّات» است كه در آن روزگار شهرت يافته بود؛ استاد ابوالحسنسعيدبننصر، 14 قصيده؛ استاد ابونصريزدانفاداربنمرزبان، 5 قصيده.
با اينهمه ملاحظه میشود كه او هنوز بسياری از وزيران بزرگ و مشهور را (نک : زامباور، 324-326) مدح نگفته است و يا چون نفوذی در دستگاهشان نداشته، به مدايح اندكی بسنده كرده است. مثلاً ذوالسعادتين ابوغالب وزير بهاءالدوله و سلطان الدوله را تنها 4 قصيده سروده، يا دربارۀ ابونصر شاپور بن اردشير (د 406 ق) وزير بهاءالدوله كه از بزرگترين وزيران بغداد بود، تنها دو قصيده سروده كه يكی از آنها هم، مدح نيست، بلكه گلايه از آن است كه چرا يكی از خانههای او را در بغداد غصب كردهاند.
افزون بر اينها وی برخی از بزرگان روزگار خود را در شهرهای ديگر نيز مدح گفته است، مثلاً ابوالعباس احمد را در بروجرد (برگ 79). ابومخلد را در موصل (برگ 208)، شيخ ابوالحسين بن فادشاه را در اصفهان (برگ 258)، قراوش را در كوفه (برگ 149) و حتی شيخ ابوالحسن متولی بريدرا در ديلمان (برگ 197)، مهذب بدر بن سهلان را در اهواز (برگ 34) و سپس در ارجان (برگ 47) مدح گفته، اگر چه بسياری از اين مدايح را خود نزد ممدوح نمیخوانده، بلكه به وسيلهای به خدمتشان ارسال میداشته است.
ممدوح طلبی و پرگويی ابن بابك را جست و جوی مختصری كه ما در ديوان كردهايم به خوبی باز مینمايد: در ديوان 11 قصيده موجود است كه به شهادت عناوين آنها در 395 ق/ 1005 م در ری سروده شدهاند. تعداد قصايدی را كه وی در همين سال ساخته، ولی مورخ نيستند، دانسته نيست. از ميان اين قصايد، چهار قصيده را، تنها در نوروز آن سال، برای ممدوحان خوانده است.
2. موضوع ديگری كه در شرح احوال شاعری چون ابن بابك مطرح است، چگونگی نفوذ و انتشار زبان و ادبيات عرب، در سرزمين ايران است. ابن بابك در خلال سدۀ 4 ق/ 10 م انبوه قصايد خود را در نواحی مركزی و شرقی ايران سروده و از بزرگانی چون صاحب بن عباد گرفته تا كاتبان و اميران و اعيان گمنام همه را در اشعاری به زبان عربی مدح و هجا گفته، اما ظاهراً در هيچ جای اين سرزمين گسترده كه ساكنانش بیگمان به زبان فارسی سخن میگفتند، فهم اشعار عربی او دشوار نبوده است. اينك با در نظر گرفتن اين حال، و با توجه به وجود بزرگانی چون ابن عميد، صاحب، حمزۀ اصفهانی، ابن مسكويه، ابن سينا، ... كه در همان روزگار و در همان نواحی میزيستند، و نيز با توجه به صدها شاعری كه نامشان را ثعالبی برشمرده، و يا با عنايت به حضور بزرگانی چون شريف رضی و مهيار ديلمی در دربار ديلميان، شايد بتوان از چگونگی و كثرت انتشار ادب عربی در ايران تصوير نسبتاً روشنی در ذهن فراهم آورد. بیگمان تسلط آل بويه بر بغداد، در ترويج ادب و زبان عربی و حمايت از آن بیتأثير نبوده است. اقبال به زبان عربی تا اواسط سدۀ 5 ق/ 11 م رو به فزونی داشت و مثلاً گرچه نخستين شاهان ديلمی با عربی چندان آشنا نبودند، اما عضدالدوله و عزالدوله و تاجالدوله و خسرو بن فيروز خود در شمار شاعران يتيمهاند (ثعالبی، 2/ 195-201). جالب توجه آنكه احساسات ميهندوستی و توجه عميق به آيينهای كهن ايرانی چون جشنهای نوروز و مهرگان، و تقليد از ساسانيان در مراسم تاجگذاری و لباس پوشيدن و تناول خوراك و جنگيدن...، و يا بر نهادن تبارنامههايی كه به پادشاهان ساسانی سر برمیكشيد، هيچ كدام مانع انتشار اين زبان نشد، بلكه همه به قالب زبان عربی درآمد و به قصايد ابن بابك و هم عصران او راه يافت. نكتۀ جالب توجه ديگری كه لازم است مورد بررسی قرار گيرد، آن است كه درست در همين روزگاران، نثر پارسی، بيشتر در خراسان و اندكی در غرب ايران، رو به شكوفايی نهاد. خراسان در اين زمينه سهم عظيمی دارد، اما غرب ايران را نيز نبايد فراموش كرد. چه در اصفهان و در خدمت علاءالدولۀ كاكوی بود كه، ابن سينا به نگارش دانشنامه، به زبان فارسی پرداخت (قس: دنر، 4/ 504).
اينك خواننده انتظار دارد، در ديوان مفصل ابن بابك نشانههای آشكاری از خصوصيات مادی و معنوی ايرانيان سدۀ 4 ق بيابد. البته اين آثار تا حدی آشكار است، اما نه آنچنانكه انتظار میرود. شيوه و گاه مضامين نوخاستگان سدههای 2 و 3 ق/ 8 و 9 م با نهايت قدرت در ديوان ابن بابك پديدار است و البته در خلال همين اشعار است كه بايد به دنبال واقعيات زمان و روحيۀ ايرانی گشت. اما بر ديوان او، مانند ديوان همۀ شاعران عربی سرای آن روزگار، مضامين و مفاهيم عمومی شعری غالب است و اثری كه از پديدههای ملموس اجتماع پرده بردارد، اندك.
در اين ديوان كلان، كمتر اثری از ساختمان كهن قصايد بزرگ عرب میتوان يافت. با اينهمه، در جا به جای ديوان، «نسيب»های معمول، همراه با نام معاشيق مشهور عرب در آغاز قصايد پديدار میشود كه به ابراز فضل و خودنمايی شبيهتر است تا به شعر واقعی. از آنجا كه ممدوحان ابن بابك بيشتر اميران و اعيان دست دوم و سومند، گويی شاعر آزادانهتر میتوانست به معانی جانبی، چون اندرزهای عام و كلی بپردازد، يا آنكه بیمقدمه شعر را با گلايه آغاز كند، يا از اميری و وزيری حقوق عقب افتاده را بطلبد.
هيچ شعری به زبان فارسی در اين ديوان نيامده، هر چند به قطع نمیتوانيم گفت كه با مردم ايران به زبان فارسی سخن میگفته. البته پرهيز او از زبان مردم و اقبالش به زبان عربی، دليلی، جز پيروی از سنت عمومی شاعران آن روزگار نداشته و تعصب عربی را در آن دخلی نيست، و حتی به عكس میتوان گفت كه او با برخی اعراب تند مزاج نظر خوشی نداشته و در مقابل، ديلميان را به نژاد كهن ايرانيشان میستوده است؛ زيرا يك بار میبينيم اعرابی را كه هنوز به نژاد كهن خود میبالند، نكوهش میكند (برگ 72) و از سوی ديگر، هنگامی كه به زندان شرفالدوله میافتد در شعری كه از گستاخی و فخر فروشی تهی نيست، ديلميان را «فرزندان كسری» میخواند و بدين سان بزرگشان میدارد (برگ 137). عدم تعصب او نسبت به اعراب و حتی ديلميان از مديحهای كه برای سلطان محمود سروده به نيكی آشكار است: وی كه در قلمرو ديلميان و در خدمت اعيان دولت ايشان میزيست، دشمن آنان را پادشاه خاور و باختر مینامد، او را به فتح جهان میخواند و حتی از او میخواهد جيحون را به مكه بپيوندد (برگهای 41-42).
كلمات فارسيی كه با نگهی سريع در شعر ابن بابك يافتهايم، بخشی از نوع معربات كهن، و بيشتر از نوع معربات نوخاستگان است، مانند: رخ، شاه، مات، جامات، ايوان (برگ، 58)، سكباج، فالوذج، مؤبد (برگ 68)، جهبذ (برگ 135)، نای، زير (برگ 173)، بابوج (برگ 67) ...، اما برخی واژهها و اصطلاحات شايد زاييدۀ محيط ايرانی او باشند، مانند (در قرائت برخی از اين كلمات ترديد داريم): به «زرندی» خطاب كرده میگويد: سپر و نيزه «خراجا كجا»؟ (شايد: خراج كجاست؟) (برگ 67)؛ يا در مصراع «لابن بيدادكم ابی البركات» شايد از «بيداد» معنی همين كلمه را در فارسی اراده كرده باشد، نه نام ابیالبركات را (برگ 59)، و نيز: خرداذ، شراب استرابادی (برگ 135)، پايين و زير (برگ 167، البته زير و بم از عصر جاهلی معروف بودهاند، اما پايين شايد تازه باشد)، فروز دست طبری، رقص الدبا النوازی (شايد: دو پا نوازی) (برگ 182)... .
شعر ابن بابك اگر هميشه استوار نيست و مثلاً بديههای كه سروده (برگ 165) «علی غير نسق» از آب درآمده، در عوض غالباً روان و بیتكلف و دلنشين و از اطنابهای خسته كنندۀ شعرا تهی است. تقريباً در همۀ قطعات و حتی برخی قصائد مستقيماً به موضوع موردنظر پرداخته و از آرايشهای لفظی و معنوی پرهيز كرده است. هجای او نيز بسيار صريح و گزنده و ناشايست است (مانند آنچه در حق آبی گفته).
اين ديوان، از نظر تاريخ ديلميان، و نيز از نظر لغتشناسی و جامعهشناسی سدۀ 4 ق ايران، اهميت فراوان دارد.
مآخذ
ابن اثير، الكامل؛ ابن بابك، عبدالصمد بن منصور، ديوان، نسخۀ خطی كتابخانۀ ملی، شم 494؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1358 ق/ 1939 م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ثعالبی، عبدالملك، يتيمة الدهر، به كوشش علیمحمد عبداللطيف، قاهره، 1352 ق/ 1934 م؛ جرجانی، عبدالقاهر بن عبدالرحمن، اسرار البلاغة، به كوشش سيدمحمد رشيد رضا، بيروت، 1398 ق/ 1978 م؛ دنر، ويكتور، «ادب عربی در ايران»، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1363 ش؛ ذهبی، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب الارنؤوط و محمد نعيم العرقسوسی، بيروت، 1403 ق/ 1983 م؛ همو، العبر، به كوشش فؤاد سيد، كويت، 1961 م؛ راغب اصفهانی، حسين بن محمد، محاضرات الادبا؛ زامباور، ادوارد، نسب نامۀ خلفا و شهرياران، ترجمۀ محمدجواد مشكور، تهران، 1356 ش؛ سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربی، رياض، 1403 ق/ 1983م؛ عباسی، عبدالرحيم بن احمد، معاهد التنصين، به كوشش محمد محيیالدين عبدالحميد، بيروت، 1367ق/ 1947م؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربی، بيروت، 1984 م، چ 5، 3/ 64-67؛ كحاله، عمر رضا، المستدرك، بيروت، 1406 ق؛ لغتنامه دهخدا؛ ملی، خطی؛ نيز: